شبی از شبهای داغ مرداد ماه بود .شبی که در شیفت اورژانس موتوری بودم و پایان ساعت کاری ام هشت و نيم شب بود . وقتی به اتاق فرماناعلام كردم كه زمان كاري من تمام شده و در حال ترك محل مستقري هستم از اتاق فرمان به من اعلام شد چون واحد امدادي مستقر در محل مركز در مأموریت است باید هم چنان در محل مستقر باشم .
محل استقرار امدادموتوري در منطقه ای بین پل مارنان و پل فلزی بود . شب آرامی بود جز مردمی که از فرط گرما به پارکها پناه آورده بودند خبری در منطقه نبود . ناگهان برای یک لحظه احساس کردم در سیاهی شب چیزی از روی پل فلزی در آب رودخانه زاينده رود افتاد .چیزی که شیبه یه آدم بود.
ساعت ۹:۳۰ بود و چون ساعت کاری پرسنل نیروی انتظامی مستقر در اون ناحیه تا ۸ شب بیشتر نبود خودم دست به کار شدم و رفتم تا بررسی کنم جریان چیه .
موتور رو پارک کردم و از دكه اغذيه فروشي که نزدیک به زیر پل بود خواهش کردم چراغ دكه رو به رودخانه بندازه تا من بتونم داخل آب رو بهتر ببینم. در زیر نوری که سطح آب رو روشن کرده بود متوجه شدم چیزی که به آب افتاده یک آدمه كه هر لظحه با جريان آب داشت دورتر مي شد.مردد بودم که توی این دقایق بهترین تصمیم واسه نجات جون اون آدم چیه .تماس با اتاقر فرمان ؟آتش نشانی ؟ یا اینکه خودم کاری انجام بدم .
اولین کاری که به ذهنم رسید کمک گرفتن از مردمی بود که مثل من صحنه افتادن اون شخص به رودخانه رو دیده و واسه کمک اومده بودند.به پیشنهاد یکی از اونا چند نفر دست همدیگر رو مثل زنجیر به هم گرفتند تا من بتونم داخل آّب برم و بدون اینکه جریان آب منو با خودش ببره مصدوم رو نجات بدم. بسم ا... گفتم و وارد آب شدم .از عنایت خدا مصدوم به جایی گیر کرده بود و فشار قوی آب نتونسته بود اونو حرکت بده .به هر سختی که بود خودم رو بهش رسوندم و لباسش رو محکم گرفتم خیلی سنگین شده بود .تعادلم رو از دست داده بودم اما با کمک مردم اونو از آب از بیرون کشیدیم .در نگاه اول زنی جوانی بو د .حدوداً ۳۰ ساله . با اینکه انرژی زیادی از دست داده بودم و دست و پاهای خودم کرخ شده بود بدون درنگ مشغول احیاء مصدوم شدم و سریع راه هوایی اش رو باز کردم و با تلاش زیاد تنفسش روبرگردوندم . آب زیادی خورده بود.کم کم رو به هوشیاری رفت و تقریباً از مرگ حتمی نجات پیدا کرد . خیلی خوشحال بودم که این مأموریت ناگهانی و بی خبر با مؤفقیت به پایان رسیده بود . بالای سر اون خانم نشسته بودم که چشماشو باز کرد و به محض دیدن من و شنیدن صدای من که بهش می گفتم خدا رو شکر که نجات پیدا کردی ، نشست و یک کشیده جانانه به گوش من زد . به طوری که من و همه ی مردمی که دور ما بودند از تعجب شوکه شده بودند .
چرا منو نجات دادی ؟ به چه حقی ؟ توچی از بدبختی های من می دونستی که منو به این زندگی نکبتی برگردونی ؟ ای خدا چرا منو نمی کشی ؟ چرا نمی ذارین بمیرم راحت بشم ؟!!!
صدای گریه ها و ضجه های بلند اون زن همه رو ناراحت کرده بود . چند تا خانم دورش رو گرفتند تا ساکتش کنند اما اون همش می گفت شما نمی دونین شما که نمی فهمین .
من هنوز سیلی که خورده بودم رو باور نکرده بودم .مردم با من همدردی می کردن و منو دلداری می دادن اما من می تونستم شرایط عصبی اون خانم رو کاملاً درک کنم و اصلاً ناراحت نبودم .
با اتاق فرمان تماس گرفتم و بعد از شرح ماجرا درخواست آمبولانس کردم تا مصدوم به بیمارستان منتقل بشه .
بعدها از همکارام در اورژانس بيمارستان فهمیدم که اون بنده خدا بعد از نجات و برگشتن به حالت عادی دائم سراغ منو می گرفته تا ازم عذرخواهی و تشکر کنه .
علت خودکشی اش هم این بوده که از شوهرش متعادش باردارشده بود و چون نتوسته بود شوهرش رو متقاعد به ترک مواد بکنه اونو تهدید کرده بود که هم خودش و هم بچه اش رو می کشه .
بعد از سقوط در آب خداوند به او جان دوباره بخشیده بود اما جنین کوچکش قربانی اعتیاد پدر و حماقت مادری شد که هرگز اونا رو به چشم ندید .